یه دریای اشکِ…
#زمزمه
شب هفتم محرم ۱۳۹۹
یه دریای اشکِ توو چشمم برا تو
چجوری ببوسم کویرِ لباتو
تمومِ نفسهات بریده بریده
الهی بمیرم که رنگت پریده
روی دست من دست و پا میزنی
پریشونی و خسته و نیمه جون
یا لبهاتو اینقدر برهم نزن
یا که أشهد مادرت رو بخون
برا بار آخر توو چشمام نگاه کن
یه فکری برای منه بی پناه کن
مثه ابر و بارون رو لبهات میبارم
من هر جوری باشه برات آب میارم
شبیه علم روی دست منی
برای رسیدن به آب فرات
میدونی چی اومد به حالِ دلم؟
دیدی از کی منت کشیدم برات؟
توونی برای نفسهای من نیست
سه شعبه جواب تقاضای من نیست
با این التهاب و با حال خرابُ
چجوری بدم من جواب ربابُ
میرم پشت خیمه که خاکت کنم
خجالت کشیدم از این حالِ تو
باید جایی خاکت کنم که کسی
با نیزه نگرده به دنبالِ تو